Lilypie Expecting a baby Ticker هفته سیزدهم (90) - هدیه آسمانی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن


هفته سیزدهم (90) - هدیه آسمانی

طول جنین 6 تا 5/7 سانتیمتر است و حالا شبیه یک انسان کامل کوچک است . اگر چه هنوز سر او نسبت به بدنش بزرگتر است .اگر شکمتان فشار داده شود جنین تکان می خورد . اگر چه شما نمی توانید آن را حس کنید .


.... لابد چون تو کتاب نوشته شبیه یک انسان کامل شدی جناب آقای پدر اینقدر جدی با شما صحبت می کردن :

ببین فینقیلی : باید قول بدی که پسر خوبی باشی . حرف مامانت رو گوش کنی . اذیتش نکنی . صبح به صبح پاشی بری نون بخری . چون مامانت صبحانه خیلی دوس داره . منم که دیگه پیر شدم .جمعه ها برنامه ی جمعه بازار داریم باید بری برای خونه سیب زمینی و پیاز و اینا بخری . بعدش بشینی درس بخونی حسابی . دلم می خواد از این درس خون عینکی ها بشی . طلوع آفتاب صبح بری کتابخونه غروب نشده خونه باشی ! نمی خوام رفیق باز بشی مثل این سعید .  ولی نه اصلا مهم نیست می خوایی درس بخونی بخون . نمی خوایی نخون رفیق باز هم خواستی بشو . باخودته . فوق آخرش اینه که می گذارمت مکانیکی شاگرد مکانیک بشی !!! ( طفلی بچه ام ) .  اصلا باید هم کار کنی هم درس بخونی . دوست دارم مرد تربیت کنم . مرد زندگی . اگرهم دختر شدی بازم دوس دارم مرد باشی !!! دوس ندارم از این دخترای ناز نازی  خاله زنک بشی . باید بری کلاس کاراته . یاد بگیری عین یه مرد از خودت دفاع کنی . می خوام رزمی کارت کنم . عین بابات باید به موسیقی علاقه مند باشی و مثل خودم استاد  بشی !!! ( استادی که فقط چند ترم کلاس سنتور و سه تار رفته . سالی هم دو بار می زنه !) . و..........
بعد یه حرفی زد که من به زور خنده ام رو قطع کردم وگفتم نگو میشنوه بچه . که بعد از گفتن این حرف من تازه یادش افتاد که چه چیزایی گفته  و چقدر چاله میدونی حرف زده . و شروع کرد به عذر خواهی و شوخی کردم بابایی و مامانت حالش بد بود گفتم یه ذره بخنده و تو فرشته ی مایی و ...........
با اندکی تلخیص قسمتی از مکالمات روز جمعه ی پدر با فرزند نیامده اش.  

پی نوشت: دیشب پدر محترمتون 2 ساعت تمام توی اینترنت بودن ولی یه سر کوچولو هم به اینجا نزدن. واقعا متاسفم برای خودم و شما .    



نویسنده : ری را » ساعت 1:39 عصر روز یکشنبه 87 اردیبهشت 15